بر خاک افتادن ..
لیاقت و سعادت می خواهد، اگر که در برابر خداوند متعال باشد .. و ذلت و شقاوت می خواهد ، اگر در برابر غیر خدا باشد ؛ .: لیاقت و سعادت برایتان آرزو دارم :.
آیت الله بهجت (ره) می فرمود:
با کسی نشست و برخاست کنید که همین که او را دیدید به یاد خدا بیفتید،
به یاد طاعت خدا بیفتید،
نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز میدارند
آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد(ص)غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
خواند زبان دلم ثنای محمد (ص) ماند خرد خیره در لقای محمد (ص)
دیده دل جام جم به هیچ شمارد سرمه کند گر زخاک پای محمد (ص)
بعثت رسول اکرم بر عاشقان حضرتش خجسته و میمون باد .
امید آنکه لیاقت رحمتی از الطاف رحمة للعالمین را داشته باشیم و این روز را به یادش گناه نکنیم .
در زمان اوج موشک باران تهران توسط هواپیماهای عراقی نیروهای محافظ حضرت امام به دنبال راهکاری برای حفاظت بیشتر از ایشان بودند که پیشنهاد ساخت پناهگاهی در دامنه ارتفاعات مشرف به تهران و نزدیک جماران عملیاتی ترین فکر ممکن بود و در اسرع وقت شروع به خاک برداری کردند و دو واحد 150 متری در زیر یکی از تپه های کوههای شمیرانات ساخته شد
اما کسی فکرش را نمی کرد حضرت امام نه تنها قبول نکرد که به آنجا بروند بلکه کسانی را که این کار را انجام داده بودند مورد خطاب قرار دادند که چرا این کار را انجام داده اید مگر جان من و خانواده ام عزیز تر از عموم مردم هست؟!
شعری منتشر نشده از امام خمینی (ره) در قالب مسمط در نسخهای قدیمی یافت شد که در کتاب خاندان امام خمینی(ره) منتشر خواهد شد. محمدجواد مرادینیا محقق و پژوهشگر تاریخ از دستیابی به شعری منتشر نشده از امام خمینی (ره) خبر داد و گفت: در جریان پژوهشهای تاریخی خود به شعری منتشر نشده از امام خمینی (ره) دست یافتم که در سال 1304 شمسی سروده شده است. این شعر در مدح امام زمان (عج) و در قالب مسمط بوده و امام خمینی (ره) آن را در زمانی سروده است که در حجرههای مدرسه فیضیه اقامت داشته و 23 سال از عمرش بیشتر سپری نشده بود. مرادینیا درباره چگونگی کشف این شعر گفت: نسخهای از شعر مزبور (که احتمالا تنها نسخه موجود از آن باشد) نزد فرزند یکی از هم دورهای های امام خمینی (ره) در مدرسه فیضیه قم به نام حاج آقا اسماعیل جزایری وجود داشت که به طور اتفاقی و توسط یکی از دوستان (که از موضوع پژوهشهای اینجانب اطلاع داشت) به دست من رسید. این نسخه آنگونه که از یادداشت زیر آن بر میآید توسط مرحوم جزایری و از روی نسخهای نوشته شده که یکی از همشهریان امام خمینی (ره) به نام آقا محمدخان کمرهای از امام (ره) گرفته است. صاحب نسخه با قید تاریخ « لیله یکشنبه 17 شهر صفرالمظفر 1344»، تصریح کرده است «این اشعار در مدرسه فیضیه؛ در حجره آقا سید روح الله خمینی؛ از آقا محمد خان کمرهای دریافت شد و نوشته شد و مسمطی است از آقا سید روح الله خمینی» موی تو به سان مار پیچان ای ابروی تو کمان رستم وی مژه او سنان دستان محبوب منی ولی نه تنها در دام تواَند صد هزاران مِی در خُم طره ات فتاده است چون گوی که افتد به چوگان دردی است به جانم از فراقت کش داروی وصل هست درمان ما چهره آفتاب خواهیم تا چند کنی تو روی پنهان نومیدم گر ز وصل سازی دانی چه کنم ز سوز هجران؟ بنشینم وصبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم عشق تو بَرَد ز کف عنانم رحمی که به لب رسید جانم از هجر لقایت ای پری رخ خون جای سر شک می نشانم بس ناله ز سوز هجر کردم پُر گشته سپهر از فغانم سال و مه و هفته وشب وروز افغان به فلک همی رسانم هر چند که مستم از رخ تو مستی ز کف تو نیز سوده است بنشین تو که همچو یار سعدی هر جا که نشست فتنه برخاست یوسف اگرت ببیند از شوق بر هم زن شیوه زلیخاست گویند که هست آب حیوان اندر ظلمات زیر و بالاست اینک اینجا و آب حیوان در ماه منیر من هویداست عهدی با ما نمودو پیوست که بر سر عهد خود نه برجاست بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم مرادینیا این شعر را به همراه اسناد تازهیاب دیگری از خاندان امام خمینی (ره) در کتاب خاندان امام خمینی (ره) به روایت اسناد؛ به تازگی تدوین کرده و به دست چاپ سپرده است.
ای روی تو همچو ماه تابان
(وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً).
«و در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار» سوره ی اسرا آیه ی37
به راستی وای به حالمان اگر از عاقبت غرور آگاه باشیم و همچنان مغرور و متکبر باشیم.
نه به زیادی ها و فرازها باید بالید و مغرور بود و نه از کاستی و فرودها باید نالید.
توکل به خدا باید در ثانیه به ثانیه ی احوال واعمالمان باشد.
زندگیمان درست مانند همین بازی نوستالژی مان است وشیطان در هر کجا در کمین انسان غافل .
حریف شیطانیم و البته پیروز میدان ،
اگر صبور باشیم و خدایی عمل کنیم.
نظر شما؟؟
کاسل 93/2/30-دلنوشته ی امروز
صاحبدلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند، پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید، پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشمها به سوی او بود. مرد صاحبدل برخاست و بر پله ی نخست منبر نشست و بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت: «مردم! هرکس از شما که میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد!» کسی برنخاست. گفت: «حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد!» باز کسی برنخاست.گفت:
«شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید اما برای رفتن نیز آماده نیستید!»
"حاج اسماعیل دولابی"