سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتم : چقدر احساس تنهایی می کنم …
گفتی : من که نزدیکم ! (بقره آیه 186)
::
::
خدایا …
بفهمان که بی تو چه میشوم ولی نشانم نده !
خدایا …
هم بفهمان و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد …
::
::خدا?ا منو ببخش اگر هم?شه به فکر رضا? همه ? ه?چ ها هستم ول? به فکر رضا? تو که همه هست? ، ن?ستم …
::
::
میشنود صدایی به کوچکی صدای تو را ، “خدایی” که به بزرگی جهان هستی است …
::
::
خدایا ….
دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت !
نزدیـــک!
بی خطــــر!
بخشــــنده!
بی منّــــــــت!
::
::
کـسانی را می شناسم که با صدای بلند دعا می خوانند ولی دستشان به ستاره ای نمی رسد !
اما کسانی هستند که بی دعا با خدا دست می دهند …
::
::
جاده های زندگی را خدا هموار می کند ؛ کار ما تنها برداشتن سنگ ریزه هاست …
::
::

خداوندا
نادانی دیروز ، شادی امروزم را گرفت !
نادانی امروزم را بگیِر تا شادی فردایم را از دست ندهم …
::
::
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما می اندازد همچو گره های قالی باشد که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند …
::
::
خدایا ! ببخشای مرا …
آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم …
::
::
من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید ، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد …
::
::
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم ؟
::
::
بدترین احساس زمانی است که خودت هم می فهمی که از خدا دور شده ای …
::
::
همه چیز پر از خداست ؛ درخواست کن ، باور کن و دریافت کن …
::
::
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم….
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشترآی ..
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش
… زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !
یاد من باش … که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ….
من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …
به اندازه عرش ..نه ….نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !…
راهی ظلمت پر شور زمین ..
زیر لبهای خدا باز شنید ،…
نازنینم آدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …
نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !! نازنینم آدم….نبری از یادم….
::
::
همه را صدا زدم جز خدا …
هیچکس جوابم را نداد جز خدا …
::
::
خدایا
می دانم خالی از تقصیر نیستم اما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری سپاسگذاری کنم !
::
::
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد …
“اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ، به طرف درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکیست”
::
::
هر دری بسته شود ، جز در پرفیض خدا
این در خانه عشق است که باز است هنوز …

 

 




تاریخ : شنبه 92/1/24 | 2:40 عصر | نویسنده : حمید فلاحیان | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.