آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد(ص)غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
خواند زبان دلم ثنای محمد (ص) ماند خرد خیره در لقای محمد (ص)
دیده دل جام جم به هیچ شمارد سرمه کند گر زخاک پای محمد (ص)
بعثت رسول اکرم بر عاشقان حضرتش خجسته و میمون باد .
امید آنکه لیاقت رحمتی از الطاف رحمة للعالمین را داشته باشیم و این روز را به یادش گناه نکنیم .
تاریخ : دوشنبه 93/3/5 | 5:54 عصر | نویسنده : حمید فلاحیان | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید