شنیدن داستانی جالب از دختر بچه ای که به دنبال معجزه بود خالی از لطف نخواهد بود.
یک دختر کوچک به داروخانه رفت و گفت: معجزه دارید؟
-معجزه میخوای واسه چی عزیزم؟ !
یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه ! بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده ، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم .
-عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید .
ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت : ببینم چقدر پول داری؟ پول ها رو شمرد و گفت : خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت ! بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم؟ !
اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد.
هزینه عمل “مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک “. مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت. دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان ……. چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد …. و اون مرد جراح کسی نبود جز …..پروفسور مجید سمیعی