حضرت ابراهیم (ع) تا مهمان بر سر سفره اش نمی نشست غذا نمی خورد.
یک روز پیرمردی را پیدا کرد و از او خواست که امروز بیا منزل من برویم و با هم غذا بخوریم.
پیرمرد دعوت ابراهیم را قبول کرد و به خانه آن حضرت آمد.
ابراهیم (ع) فرمود سفره گستردند و چون اول باید میزبان دست به طعام دراز کند، حضرت خلیل ، بسم الله الرحمن الرحیم گفت و دست به طعام برد، اما آن پیرمرد بدون این که نام خدا را ببرد شروع به خوردن طعام نمود.
ابراهیم فهمید که پیرمرد کافر است ، روی خود را ترش کرد ، یعنی اگر از اول می دانستم کافر هستی دعوتت نمی کردم.
پیرمرد هم غذا نخورد ، بر شتر خود سوار شده و به مقصد خود روانه شد.
خطاب رسید: ای ابراهیم ! صد سال است او را با آن که کافر است رزق و روزی می دهم، تو یک لقمه نان از او دریغ داشتی؟
تاریخ : جمعه 94/12/14 | 12:15 صبح | نویسنده : حمید فلاحیان | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید